همچو خیره شدن به اتش فروزانی بود اون لحظه پاک و گرم بدون ایراد بدور از هرچی بدی و نامردی
اشنا رویان
تویی که مرا نشناختی من هم تو را نمیشناسم به کدامین وادی این چنین شتابانی مگر خبر پیشینیان بتو نرسید پس چرا حرفهایت را از یاد بردی ؟ به چند فروختی ان گوهرت را و از برای چه؟بسیار شنیدم از پیران دنیا پرستوشیخان متظاهر اما انتخواب تو دیگر چرا؟
من اگر مستم و خراب اگر بزبان هزار خنده تلخ کنم و در دل اشک یاد یاران تو به من خرده نگیر که در دیار شما هرگز جایی نبوده من را
نمیدونم این حرکت زبدری من تا کی ادامه خواهد داشت ولی اگر من اتش شدم از دوری اوست و اگر رونین امید این رو دارم که روزی سرورم مرا ببخشد و به من اجازه دهد اما ایا من لیاقت ان رو دارم
مرحله شناخت ادمها رو تقریبا تموم کردم حالا دیگهکمتر چشمیه که بهم دروغ میگه به لطف او اما در این وادی نیامده به هزار راه نرفته سرگردانم
داشتم اهنگی قدیمی از مدرن تاکینگ رو کوش میکردم من رو به روزگاز خوش قدیم برد چه خوش روزکاری و ای کاش دوباره همه اونا روکه دوست دارم ببینم . ایا امکان داره؟ افسوس که انسن تا چیزی رو از دست نده ارزش واقعی اون رو درک نمیکنه
من هنوز اینجام اگه هنوز اسیر این تن زمینی هستم و نیازمن ام پنجره فکر زمین اسمان مال من است به امید تعوری پرواز
اگه نوشته هام نظم و جمله بندی درست نداره ببخشید که هیچ وقت دست و زبانم به مغزم نرسیدن